اين كتاب جلد دوم از مجموعه «اركيده» است. لحظات براي اركيده به كندي ميگذشت تنش زير سنگيني تيرآهنها، سنگها و خاكها بيحس شده بود و ديگر جسمش را احساس نميكرد. صداي ترق تروق آتش را ميشنيد اما نميتوانست تكان بخورد در همان لحظه بوي خوشي به مشامش رسيد. زني با لباس سفيد و با لبخندي مهربان كه بر لب داشت به سمت او آمد، كمك ميخواهيد؟ اين زن چه كسي ميتواند باشد. زن دستش را دراز كرد، اركيده دستان او را گرفت و ديگر متوجه چيزي نشد... .